۳۰ شهریور ۱۳۸۶

... اینک این ما که بی نقاب شدیم

بی نقاب!...
مدتها پیش ایده ی یک وبلاگ گروهی به ذهن یکی از دوستان رسید و هر چند مدت، نقشه های جدیدی برای اون می کشید!!! قرار شده بود که ایده های تکمیلی رو بعد از اینکه وبلاگ راه افتاد، به کار ببندیم. اوایل تابستان سراغ نامگذاری رفتیم و نهایتاً تصمیم بر این شد که نامش رو «بی نقاب» بگذاریم.
بعد از اون کار آماده کردن قالب شروع شد. وقتی که میخواستم قالب این وبلاگ رو طراحی و آماده کنم، پیچ ضبط کامپیوتر باز بود (!!!) و مرحوم «ناصر عبداللهی» داشت آلبوم «عشق است» رو میخوند. با اینکه این آلبوم، یکی از کارهای قدیمی عبداللهی بود، ولی پیش از این، من این آلبوم رو نشنیده بودم (کار زیبایی است، هم کلام و شعر محمدعلی بهمنی ِ عزیز و هم صدای نزدیک و آشنای پرویز پرستویی و هم گرمای صدای مرحوم عبداللهی و کرانه های صدای امیر کریمی؛ اگر با حال و هوای ابری و بارونی ِ شعر میونه تون خوب باشه و اهل شعر و غزل و ترانه های ناب باشید، احتمالاً از گوش سپردن بهش لذت میبرید!).
... ترانه ها رو گوش میدادم تا رسید به ترانه «ابر و آفتاب»! و به این بیت که:

... گوش کن! ما خروش و خشم تو را همچونان کوه بازتاب شدیم
اینک این تو که چهره می پوشی، اینک این ما که بی نقاب شدیم




تناسب و مضمون این شعر زیبای «محمدعلی بهمنی»، با آنچه در ذهن ما بوده و هست یکی است:

قطره قطره اگرچه آب شدیم، ابر بودیم و آفتاب شدیم
ساخت ما را هم او که می پنداشت به یکی جرعه اش خراب شدیم

هی مترسک کلاه را بردار! ما کلاغان دگر عقاب شدیم
ما از آن سودن و نیاسودن، سنگ زیرین آسیاب شدیم

... گوش کن! ما خروش و خشم تو را همچونان کوه بازتاب شدیم
اینک این تو که چهره می پوشی، اینک این ما که بی نقاب شدیم

ما که ای زندگی! به خاموشی، هر سوال تو را جواب شدیم
دیگر از جان ما چه می خواهی؟ ما که با مرگ بی حساب شدیم


۲۹ شهریور ۱۳۸۶

بهترين باش!

چند روز پيش يه متني رو پشت جلد يه كتاب خوندم كه برام خيلي جالب بود. براتون مينويسم، فكر كنم براي شما هم جالب باشه:
اگر نمي تواني بلوطي برفراز تپه اي باشي بوته اي در دامنه اش باش،
ولي بهترين بوته اش باش كه در كنار راه ميرويد.
اگر نمي تواني درخت باشي، بوته اي باش!
اگر نمي تواني بوته اي باشي علف كوچكي باش و چشم انداز كنار شاهراهي را شادمانه تر كن!
همه ي ما را كه ناخدا نمي كنند، ملوان هم ميتوان بود، اما بهترين ملوان.
در اين دنيا براي همه ي ما كار هست، كارهاي بزرگ و كارهاي كمي كوچكتر
و آنچه وظيفه ي ماست چندان دور از دسترس نيست!
اگر نمي تواني شاهراهي باشي، كوره راهي باش و اگر نمي تواني خورشيد باشي ستاره اي باش.
با بردن و باختن اندازه ات نمي گيرند:
هر آنچه هستي، بهترينش باش!

۲۶ شهریور ۱۳۸۶

آسماني باش!

كنار دريا با آب همزمان بودم
ميان توده ي رنگين گوش ماهي ها
زاشتياق تماشا چو كودكان بودم
به موج هاي رها شادباش مي گفتم
به ماسه ها به صدفها، حباب ها، كفها
به ماهيان و مرغابيان چنان مجذوب
كه راست گفتي، بيرون ازين جهان بودم
نهيب زد درياكه: مرد!اينهمه در پيچ و تاب دريا مگرد
چنين درين خس و خاشاك هرزه پوي،مپوي
مرا در آينه ي آسمان تماشا كن
دري به روي خودازسوي آسمان واكن
دهان باز زمين درپي تو مي گردد
از آنچه برتو نوشته ست،ديده درياكن
زمين به خون تو تشنه ست آسماني باش
بگردو خود رادر آن كرانه پيدا كن

فريدون مشيري

۲۵ شهریور ۱۳۸۶

موضوع یادداشت ها

همین طور که احتمالاً از قبل میدونید، توی سرویس دهنده های وبلاگ فارسی، امکان تعیین موضوع برای هر مطلب وجود داره (همون دسته بندی موضوعی). این امکان در بلاگر به صورت لیبل (Label یا Tag یا برچسب) وجود داره. لیبل این مزیت رو نسبت به دسته بندی موضوعی داره که میتونید برای هر یادداشت بیش از یک موضوع رو انتخاب کنید.
مثلاً ممکنه شما پستی نوشته باشید درباره ی جایی که بهش مسافرت کردید (مثلاً شیراز!) و احتمالاً بخواهید برای کاملتر و زیباتر شدن مطلبتون به اون یک آهنگ (احتمالاً شیرازی!) هم اضافه کنید. خوب! حالا لیبلی که برای این پست انتخاب می کنید چه چیزهایی هست؟...
من اینها رو انتخاب می کنم:
مسافرت، خاطرات، موسیقی، شیراز!!!
(یک توصیه ی برادرانه!!!: اینکه شما چه چیزهایی رو انتخاب می کنید به سلیقه ی خوب خودتون بستگی داره، اما سعی کنید که خیلی هم جزیی انتخاب نکنید!... مثلاً: فال فروش روبروی حافظیه!!!).

به این صورت دسته بندیهامون گسترده تر و گشتن و سیرکردن (!!!seyrkardan, na sirkardan) در میان مطالب راحت تر میشه و همین طور کسی که برای اولین بار وارد وبلاگ میشه، خیلی راحت میتونه بفهمه که ما اغلب در مورد چه چیزهایی می نویسیم.




حالا اینها رو گفتم برای چی!... برای اینکه با توجه به اینکه نوشته ها کم کم کم کم داره جدی تر میشه و تقریباً همه سلام و احوالپرسیاشون رو کردن، از این به بعد برای نوشته هامون لیبل بگذاریم. برای اینکه این امکان رو هم داشته باشیم که نوشته های هرکس رو در صفحه ای جداگانه بشه دید، یکی از لیبل ها رو برای هر یادداشت، اسم نویسنده میگذاریم.
جای نگرانی نیست! لیبلها هم مثل تموم چیزهای دیگه این وبلاگ، بعداً قابل ویرایش هستند.


با کلیک بر روی Show all، تمامی لیبلهای قبلی نمایش داده می شود و با کلیک بر روی هر کدام از آنها، لیبل مربوطه اضافه می شود. لیبلها را با کاما از هم جدا کنید.


امکان نمایش لیبلها به صورت خودکار (نام لیبل و تعداد پستها)، متاسفانه فقط در قالب نسخه ی جدید بلاگر وجود داره. به خاطر همین خاطر، اگر اومدید و دیدید قالبمون، تغییراتی کرده، برنگردید برید (همین جوریشم خیلی این طرفا پیداتون میشه!!!).
خونه بی نقابها همین جاست!

۲۴ شهریور ۱۳۸۶

زیباتر از نقاب!

سلام، ببخشید این ... که میگن همین جاست؟ من از اون سر دنیای خودم کوبیدم و زدم بیرون، اومدم تا اینجا چند کلامی صحبت کنم، خیلی حرف دارم، مثل خیلی ها، دلم پره، از خیلی ها و خیلی چیزا، دیگه به اینجام رسیده (نه، یه هوا بالاتر!). خلاصه سرتون رو درد نیارم اومدم تا هم خوب بنویسم (به قول آقای مدیر!) و هم هوار بزنم که همسایه ها و دوستان بفهمن، بفهمن،.. نمیدونم چی رو اما میدونم که باید بیدار شن، ممکنه سحر خواب بمونن؟...
چه ربطی داشت!
آقا این برگه ی ما رو کی برداشت؟
کات !کات! آقا از اول میگیریم! سه ، دو ، یک ... و تمام!


بنام خالق بی نقابان
سلام دوستان!
من هم قراره با شما بنویسم! چی؟! هنوز معلوم نشده؟! هر چی رییس بگه :)
(شوخی کردم قراره برای دل خودم و اهل دلا بنویسم) هر کی اهل دله بسم الله ...

بعله! ما هم رسیدیم به این قافله ی بی نقابان!
امید دارم اگر نقابی بر رخ می گذاردیم، ز رخ کنار زنیم و زیبا تر از آن ِ در پشت آن باشیم،
پایان راه خلقت آدمی جز این نیست،
برداشتن نقاب!
دیدن آنچه که هستیم و بودیم،
پس تو نیز با من تکرار کن:

زنده باد بی نقابان زیبا روی!

۲۱ شهریور ۱۳۸۶

خط شروع!

تموم شد؟
دوباره شروع می کنم ......
اصلا فکر میکنم تموم زندگی یعنی همین! یعنی همین که بیافتی، شکست بخوری، اشتباه کنی، گمراه بشی و ...
اما......
اما امیدت رو از دست ندی،
اما یا علی بگی و بلند شی!
اما دوباره سعی کنی و مبارزه کنی تا پیروز شی،
اما خودت و اشتباهت رو بفهمی و تصحیح کنی، بگردی و راه درست رو پیدا کنی!
مهم اینه؛
مهم اینه که ثابت و راکد باقی نمونی، مثل مرداب،
حرکت کنی و جوشش داشته باشی، مثل چشمه، مثل رود،
این رو بدونی که صبح سپید از دل شب تار درمیاد،
و این رو همیشه یادت باشه که یکی اون بالابالاها هست که داره این بازی رو تماشا میکنه!
...
اگه بردی ادامه بده!
و اگه باختی، برگرد و پشت سرت رو نگاه کن!
این یه راه تازه ست!
....
و یه فرصت برای تو
برای تولد دوباره!

حاشیه:
1. سلام به همه ی دوستان بی نقاب و بانقاب!!! این هم از اولین پست بنده!
آقای بی نقابیان ببخشید دیر شد و اینا!... سعی میشه تکرار نشه (منظورم یادداشت گذاشتنم بود؟!)
2.
در ضمن این بلاگر هم جون ما رو بالا آورد تا بالا بیاد (نمیشه که همه تقصیرا گردن ما بیافته... میشه؟)
به قول هادی امیدوارم بنویسیم و خوب بنویسیم!
همیشه!

مهموني

ماه رمضان مبارکسلام!
بازم يه سال ديگه گذشت و يه ماه رمضون ديگه اومد.
دوباره خدا مارو دعوت كرد و برامون مهموني گرفت!...
اما خودمونيم چقدر ما به اين مهموني اهميت ميديم و سعي ميكنيم خودمون رو درست و حسابي آماده ي رفتن كنيم؟
تو مهموني هاي ديگه چقدر بهمون خوش گذشته و وقتي تموم شد ناراحت شديم و آخرش گفتيم: حيف شد چه زود تموم شد؟
يا نه... وقتي مهموني تموم شد گفتيم: آخيش تموم شد، اه چقدر طولاني بود!

ولي جالبه كه ميزبان ما با اينكه ميدونه شايد سالهاي پيش ما در حقش كم لطفي كرديم و وقتي بيرون اومديم به جاي تشكر، غرغر هم كرديم اما بازم امسال مارو دعوت كرده.
پس بياين لااقل ايندفعه ديگه كاري نكنيم كه شرمنده ي صاحبخونه بشيم!

۱۹ شهریور ۱۳۸۶

رسیدن

گوش کن جاده صدا می زند از دور قدم های تو را
چشم تو زینت تاریکی نیست
پلک ها را بتکان،کفش به پا کن و بیا
وبیا تاجایی که پرماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام تورا،مثل یک قطعه آواز به خود جذب کند
پارسایی است در آنجا که تو را می خواند
...بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است

واما من:
خب شعر بالا همه چیزو گفت. دلیل انتخاب من هم همین بود.
هر شروع و هر پایان، هر خط شروع و خط پایانی
ترسناکه...
مگر اینکه بدونی در مقصد حادثه عشق منتظرته و یا اینکه قبل ازحرکت از عشق سیرابت کردند...

راستی یک سوال،کسی هست که مثل من فکر کنه که خط شروع و پایان ،محدودیت میاره؟؟؟؟
بهتر نیست خطشو برداریم ؟؟؟؟؟؟؟
یعنی بگیم شروع و پایان؟؟؟؟؟؟؟؟
میگی نه؟میگی دنیا هرکی هر کی میشه؟؟میگی برنده بازنده معلوم نمیشه؟؟؟
اما من میگم بهتراینه که واسه خودت مسابقه بدی...
راه خودتو برو...
خب حالا!!!
خودم می دونم...سخته...نمیشه...
لاقل من نتونستم...
دیدی!!منم مثل تو هستم...
یعنی کوله بارم از عشق پر نیست...
یعنی نمی دونم در مقصد چی منتظرمه...
نمی تونم فقط راه خودمو برمو مدام حواسم به اینور اونوره...
واسه هیمنه که می ترسم...
تلقین نکن خانوم !!!
باشه چشم...
من اصلا نمی ترسم...
نمی خوام بترسم...
جدی بگم؟؟؟
باشه میگم...شوخی نداریم که:
دوست دارم اینجوری باشه...مگه دوست داشتن جرمه؟؟؟؟
فعلا همین رو داشته باشین...حالا بعدا جرم شناسی می کنیم...
بنده آوامین از دایره جنایی!!!!!!!!!!!!!!!!
خوشوقتم از آشناییتون...