۱۹ شهریور ۱۳۸۶

رسیدن

گوش کن جاده صدا می زند از دور قدم های تو را
چشم تو زینت تاریکی نیست
پلک ها را بتکان،کفش به پا کن و بیا
وبیا تاجایی که پرماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام تورا،مثل یک قطعه آواز به خود جذب کند
پارسایی است در آنجا که تو را می خواند
...بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است

واما من:
خب شعر بالا همه چیزو گفت. دلیل انتخاب من هم همین بود.
هر شروع و هر پایان، هر خط شروع و خط پایانی
ترسناکه...
مگر اینکه بدونی در مقصد حادثه عشق منتظرته و یا اینکه قبل ازحرکت از عشق سیرابت کردند...

راستی یک سوال،کسی هست که مثل من فکر کنه که خط شروع و پایان ،محدودیت میاره؟؟؟؟
بهتر نیست خطشو برداریم ؟؟؟؟؟؟؟
یعنی بگیم شروع و پایان؟؟؟؟؟؟؟؟
میگی نه؟میگی دنیا هرکی هر کی میشه؟؟میگی برنده بازنده معلوم نمیشه؟؟؟
اما من میگم بهتراینه که واسه خودت مسابقه بدی...
راه خودتو برو...
خب حالا!!!
خودم می دونم...سخته...نمیشه...
لاقل من نتونستم...
دیدی!!منم مثل تو هستم...
یعنی کوله بارم از عشق پر نیست...
یعنی نمی دونم در مقصد چی منتظرمه...
نمی تونم فقط راه خودمو برمو مدام حواسم به اینور اونوره...
واسه هیمنه که می ترسم...
تلقین نکن خانوم !!!
باشه چشم...
من اصلا نمی ترسم...
نمی خوام بترسم...
جدی بگم؟؟؟
باشه میگم...شوخی نداریم که:
دوست دارم اینجوری باشه...مگه دوست داشتن جرمه؟؟؟؟
فعلا همین رو داشته باشین...حالا بعدا جرم شناسی می کنیم...
بنده آوامین از دایره جنایی!!!!!!!!!!!!!!!!
خوشوقتم از آشناییتون...

5 نظرات:

هادی گفت...

خيلي جاب نوشته بوديد.
...
نگاه فوق العاده اي بود
اين كه محدود به خطوط نباشيم
خيلي از ما خودمون رو به خطوط محدود مي كنيم و هميشه دنبال برنده و بازنده ايم
...
به نظرم اگر دقيق بشيم همه مون بازنده ايم
يا اينكه خيلي كارمون درست باشه كه برنده باشيم
... بعيده!

قبول!
نبايد به خطوط محدود بود!

خط پاياني كه شما ديديد هم خيلي زيبا بود...
خيلي زيباتر از اون چيزي كه من ديده بودم
...

ممنون
خيلي زياد!
:)

ساحل گفت...

سلام نگاه زيبايي داشتي ولي قبول كنيم كه خيلي درصد كمي اينطوري به دور و بر شون نگاه ميكنن و لي اگه همه يا حداثر افراد اينطوري بودن واي كه چي ميش....اميدوارم روزبه روز نگاهت بهتر بشه موفق باشي

هادی گفت...

مهم سعی کردنه
فقط رسیدن که مهم نیست
مهم مسیره ...
من با آوا موافقم
...
یعنی حذف کامل خط و خطوط شاید سخت باشه اما کمرنگ کردنش و کمی انعطاف دادن به خودمون که نباید سخت باشه
...
مگه نه؟

امیر حسین گفت...

به نظر من اصلا خط پایان و آغاز نباید تو زندگی باشه
مگه میشه آدم یک جایی (مثلا 32 و نیم سالگی!!!) بگه من دیگه به خط پایان رسیدم و از این به بعد دیگه نباید هیچ کاری بکنم
آخه مگه ممکنه؟!!!!!
...

به نظر من اینا همه ش زیر سر هادیه که ما رو گذاشته سر کار!
امن در کل با همه (حتی هادی!!!!!!!!) موافقم

هادی گفت...

من بيچاره كي گفتم زندگي خط خطيه؟
من فقط گفتم يه نوشته با موضوع خط پايان... ! همين!
اصلاً ميتونستين ورزشي بنويسيد
مثلاً راجع به يه دونه واترپلو با كاياك امدادي كه ميخواست از خط استوا بگذره سرش خورد به سنگ
...
مثل من!!!
در ضمناً، جو رو مخدوش و مسموم نكنيد!!!